اوردا بیر یول وار اوزاقلاردا...او یول بیزیم یولوموزدور...دونمسکده وارماساقدا...او یول بیزیم یولوموزدور...اولو اوندر ائلچی بی
 
بلاقا گؤره
اوردا بير يول وار اوزاقلاردا، او يول بيزيم يولوموز
دونمسكده وارماساقدا، او يول بيزيم يولوموز
......
دوشونجه لرينيزي منيمله پايلاشماقدان غورور دويورام
bizimyol1324@gmail.com
بؤلوم لر
سورغو
  • سيزجه ميللي چاليشانلار هانگي آديلا اوزلرين ميلتيميزه تانيتماليديلار؟
سایغاج
rss feed
بيزيم يول
آزربايجان وطن كلمه سينه حسرتده قالان آنا وطندير..
آنا یارپاق       ایلگی      

براي مردمي كه شانه هايشان قدرت نگهداري آوار را نداشت

روستايي كه زندگي اش با آب و نان خلاصه مي شود و آرزوهايش در كوچه پس كوچه هاي خاكي و پهني  ده  از جيبهاي پاره پاره گشته اش مانند پولهاي نداشته اش مي ريزد و از فرط كار زياد مجال متجسم سازي روياهايش را ندارد ، روستايي كه از تقسيم خوشبختي ها مانند تقسيم بوجه جا مي ماند و به ناچار بدبختيهاي جا مانده در تغار روزگار نسيبش مي شود ، پاك و طبيعي ماندنش او را مضحكه ي خاص و عام مي كند ولي او باز با تمام تميزي روحش به خنده ها و مسخره هاي همنوعان شهريش از ته دل مي خندد .
شايد تنها آرزويش خريدن كفشي نوع براي فرزندانش باشد در شبهاي مثلا عيد، او شريك بودن را بهتر از هر مشتركي مي داند، چون از بچه گي شريكي داشته براي هر چيز هستيش، او شريك كفشهايي بوده كه پدر با فروش گندم ارزان امسالش به او و برادرش در شب عيد خريده است ، او شريك پيراهني است كه پدر از تاناكراي شهر براي فرزندانش كه لباسشان ديگر جاي وصله زدن نداشت خريده است، او شريك غم همسايه اش بوده او شريك شادي هم روستاييهايش بوده او شريك بوده حتي در غذايش با ديگران.، حتي براي لقمه اي نان و پنير كه مادر در خورجينش گذاشته تا نهاري باشد در صحراي گرم روزهاي تابستاني در چراي گوسفندانش اما او آنرا با دوستش كه مادري نداشته تا لقمه ناني برايش در خورجينش بگذارد نصف مي كند، روستايي بايد آنقدر قوي باشد كه مريض نشود چون دكتري براي مداوايش نيست، مركز بهداشتي براي بستن زخمش نيست، و مريض شدن حكم مردن را برايش دارد چون مرگ راضيه خانم كه به علت تركيدن آپانديسش مرد هميشه مانند پرده ي سينما مقابل چشم مردم ده زنده است يا مرگ اصلي خانم كه سر زا نتوانست قدرت مبارزه با مرگ را داشته باشد، او محكوم به قوي بودن است به همين خاطر ظاهرش سرد و خشن ديده مي شود، او آنقدر مشغله دارد كه حتي گاهي تعداد فرزندانش را هم فراموش مي كند حتي يادش مي رود كه براي چه زنده است ، او جايي در هيچ كجا ندارد نه جايي در وطن و نه جايي در دلها و او جايي در تفكرات ما نيز ندارد جايي براي برنامه هايي كه ريخته مي شود و نه جايي براي زندگيهاي آنچناني ، دنياي كوچكش هرگز با درآمدي كه دارد بزرگ نخواهد شد و او اين را مي داند ولي خم به ابرو نمي آورد او را امي  مي خوانند چون بي سواد است ، چون نه مجالي براي تحصيل داشته و نه جايي براي آن، نه معلمي كه دلش به احوالش سوخته باشد او معناي خيلي چيزهارا نمي داند، معناي خوشبختي را معناي آسايش را معناي حقوق شهروندي را و تمامي معناهايي كه او را از كار كردن لحظه اي به سمت استراحت بكشاند چون محكوم به كار كردن  هست چون اگر كار نكند شكم بچه هايش مانند شب گذشته خالي خواهد ماند پس مجالي براي حتي فكر كردن به اين موضوع را هم ندارد ، او بلد نيست! او نمي داند! كه چگونه با يك دسته چك بتوان چند خانواده را بدبخت كرد ولي پول خوبي در آورد، او بلد نيست كه چگونه به ناموس ديگران مي توان چشم چراني و دست درازي كرد ، او بلد نيست كه چگونه مي توان بر سر پير مردي فرياد زد، چگونه مي توان اشك پير زني را كه در حسرت ديدن فرزندش هست را نديد، چگونه در آشپزخانه شيشه توليد كرد و جوانان تازه به دوران رسيده را بدبخت كرد ، كاش بلد بودكه سه هزار ميليارد را بنويسد بماند كه چگونه از بيت المال بدزد، كاش مي توانست شانه هايش را براي ساعتي از زير باري كه همه بر دوشش گذاشته اند برهاند و كمر هميشه خميده اش راكه حاصل سالها درو كردن محصولش با داس بوده را ساعتي صاف كند .
او پرچمدار بدبختيهاست، او جلودار مصيبتهاست، او نمونه اي از تمام تبيضاتي است كه در عين واحد بتوان بر ملتي وارد كرد، اما روستايي شانه هايش خسته شده از تمامي اين فشارها و ديگر كمري براي خم شدن ندارد چون كمرش از اين بي عدالتي ها شكسته چون ديگر خداوند نيز آنهارا فراموش كرده است ، شانه هايشان ديگر قدرت نگهداري سقفهاي چوبي و ديوارهاي گلي را ندارد و زندگي نكرده اش در همان دنياي كوچك قشنگ ولي طاقت فرسايش خلاصه شده و تمام مي شود زناني كه نتوانستند در غياب مردان شيردلشان شانه هاي خسته شده ازدرد روزگار را ستوني كنند براي نجات فرزندانشان و نوزاداني كه فرصت مادر گفتن را پيدا نكردند ، زناني كه دوش به دوش مردانشان مي جنگيدند تا زنده بمانند فرصت استراحت براي يك عمر را پيدا كردند ، مرداني كه سپر خانواده بودند تبديل به چادرنشيناني سوگ ديده از خانواده شان شدند، و تمامي اندوخته و پس انداز و ذخيره ي يك عمرشان در عرض 10 ثانيه به نيستي مبدل گرديد. اما در عوض توانستند از ريئس جمهورشان كلمه ي ركورددار بودن را دريافت كنند كه توانسته ظرف 12ساعت عمليات نجات بخشي را به اتمام برسانند، شايد يادش رفته بوده كه حتي مي توانست اين ركورد را به 1 ساعت برساند و يا حتي اصلا عملياتي را انجام ندهد چون روستايي خود با دستان قويش مي تواند پدر، مادر؛ فرزندانش را بيرون بياورد و گله اي نكند چون آدم قويي است و حقوق شهروندي سرش نمي شود و مي توان ازش سواستفاده كرد، هرچه باشد او يك روستايي است.


گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر
بؤلوم : ايچتيماعي
یارپاق لار :
 
   
 
Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : MyTheme.ir
 
یاشاسین آنا دیلیم....یاشاسین آنا وطنیم آزربایجان